توهمات

ته مانده یک مغز که سال پیش پوکید

 

دیگر به باران هم اعتماد ندارم

دیگر از باران هم می ترسم..... می ترسم خیسم نکند .....می ترسم مرا نشورد.....آخ که این مردم.....

نوشته شده در شنبه 3 / 11 / 1391برچسب:,ساعت 16:34 توسط توفان | |

خالي

   خالي خالي ام  بي تو

نوشته شده در جمعه 5 / 7 / 1391برچسب:,ساعت 10:59 توسط توفان | |

بشناس مرا

بهتر

بیا نزدیکتر

خوب بنگر

من همانی ام که

 

    با درد خو گرفته ام

 تا

     تو را در آغوش کمشم

   

         اما افسوس....

   

          که

     

        مرگ دارد مرا

        

           به مهمانی خود دعوت می دارد

         و 

 

          تو همچنان......

         

            بی خیال بی خیالی.

نوشته شده در دو شنبه 18 / 6 / 1391برچسب:,ساعت 12:18 توسط توفان | |

در تاریکی دود سیگارم را می بلعم و به تابلوهای می اندیشم که در تمام این مدت جلوی چشمانم سبز شده اند و خیلی جدی گفته اند : بن بست.

 در تاریکی دود سیگار مرا می بلعد و به این می اندیشم که کم کم خدا دارد در چشمهایم گم می شود....

در تاریکی.....

نوشته شده در دو شنبه 4 / 6 / 1391برچسب:تایکی,ساعت 11:38 توسط توفان | |

وقتي اين همه دروغ و دغل را مي بينم

 

 

 

وقتي مي بينم به قول صادق هدايت در نيرنگستان

 

زندگي مي كنيم  

 

احساس تهوع ميگيرم

 

 

 

تهوعي كه دنيا را به گه مي كشاند.

نوشته شده در دو شنبه 17 / 4 / 1391برچسب:,ساعت 16:44 توسط توفان | |

f

نوشته شده در شنبه 23 / 3 / 1391برچسب:,ساعت 10:25 توسط توفان | |

سرم درد

 

می کند

 

تشنه ی

 

 

 

 

 

               سبوی ست.

نوشته شده در دو شنبه 2 / 2 / 1391برچسب:,ساعت 18:37 توسط توفان | |

درد است مسکن ‏. تمام دردهایم
نوشته شده در پنج شنبه 18 / 12 / 1390برچسب:درد,مسکن,ساعت 22:38 توسط توفان | |

يك توهم                      

 

 

 يك درد

 

 

  يك خارش

 

 

   يك عطسه.

 

 

 آغاز يك توهم

 

 

  شروع يك درد

 

 

   آزار يك خارش

 

 

    مرگ يك عطسه

 

 

                        و

 

 

                             پايان يك روز بيهوده.

نوشته شده در دو شنبه 29 / 11 / 1390برچسب:,ساعت 23:26 توسط توفان | |

تو مانيفستي ‏ هستي ‏ ‏ كه فقط در دل من سروصدا ‏ ‏ مي كني.
نوشته شده در پنج شنبه 27 / 11 / 1390برچسب:مانيفست,دل من ,سروصدا,ساعت 13:18 توسط توفان | |

پدری خسته و بی حس وحال که خم شده زیربار شهریه ی 750هزار تومانی دانشگاه آزاد دخترش و او مانده سه و پاکت فروردینش.پدری خسته و جاکش که سربلند کرده از بوسه های تراولی که بر گونه های یک فاحشه جاخوش می کنند و او مانده و سه پاکت مارلبوروفیلترپلاسش.پدری خسته و بی غیرت که به گل نشسته از خواهش و تمنا و او مانده و سه پاکت بهمن کتابی صدقه ای.پدری خسته و مغرور که به آسمان رفته از خودپسندی و او مانده و سه پاکت وینستون اولترای قاچاق.پدری خسته و ساده که به اندوه نشسته از بخت بدش و دل پاکش و او مانده و سه پاکت زیکای.پدری خسته و شیاد که به تخت سعادت کپیده از اقبال زیبایش و او مانده و سه پاکت کمل معروفش.......................................اینان پدرانی خسته اند که فرزندان بابا آدم نامیده می شوند و من با دود سیگارم یکایکشان را تجسم می کنم تا جایی که از مرز تخیل بگذرم و به توهم رسم .توهمی نو آغاز می کنم:دیوانه ای در بندم که به تکرار مکررات خو گرفته ام.قصه ای هستم در زبان قصه گویی که تمام قصه اش منم و تنها مرا می خواند و درین در تضادم با احمد شاملو.فریاد ی ام در تن خویشتن که بارها سکوتم آن را به خاموشی سوق داده.دیگر تابش را ندارم.بگذر ای توهم.بمیر ای دود.با توام!صدایم را می شنوی؟!سر نپیچان!اخم نکن!گوش کن! بایست!برگرد!خاموش شو!نه،خاموشم کن.آری خاموشم کن.دربدر این واژه بودم.خاموشم کن.خاموشم کن تا این توهم لعنتی بگریزد.....هان؟چه می گویی؟رساتر!واق واق سگ ها نمی گذارد!شنیدم!زیرباران؟!باهم؟!......برویم.....و رفتیم ...و خاموش شدیم منو...دود سیگارم زیر باران......بدون چتر.....مردیم تا توهمی لعنتی بگریزد از درونمان.....
نوشته شده در پنج شنبه 20 / 11 / 1390برچسب:سه پاکت سیگار,فروردین,پدری خسته,تخیل,تجسم,توهم,زیرباران,بدون چتر,,ساعت 21:30 توسط توفان | |

مثه یه...
ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390برچسب:زندگی منجمد,پیاده رو منجمد,توهم,اخ و تف خونی,شوخی دستی,سیگار,ساعت 22:13 توسط توفان | |

از تهی سرشار، جوبیار لحظه ها جاریست. چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب،واندر آب بیند سنگ، دوستان و دشمنان را میشناسم من. زندگی را دوست میدارم؛ مرگ را دشمن. وای،اما_با که باید گفت این؟_من دوستی دارم که بدشمن خواهم از او التجا بردن. جوبیار لحظه ها جاری. (شادروان مهدی اخوان ثالث_م.امید_آخرشاهنامه)
نوشته شده در سه شنبه 16 / 11 / 1390برچسب:مهدی اخوان ثالث,آخر شاهنامه,چون سبوی تشنه,از تهی سرشار,ساعت 19:41 توسط توفان | |

مردی ز باد حادثه بنشست/مردی چو برق حادثه برخاست/آن ننگ را گزید وسپرساخت/وین نام را بدون سپر خواست/ابری رسید،پیچان پیچان خنگ یالش آتش،بر دشت/برقی جهید و موجب باران از دشت تشنه،تازان بگذشت/این پوک تپه نالان نالان لرزید و پاگشادو فرو ریخت/ وآن شوخ بوته پرتپش از شوق پیچید و با بهار درآمیخت/پرچین یاوه مانده شکوفید/ وآن طبل پر غریو فروکاست/مردی زباد حادثه بنشست/مردی چو برق حادثه برخاست.(از زنده یاد احمد شاملو.الف.بامداد)
نوشته شده در سه شنبه 16 / 11 / 1390برچسب:مردی ز باد حادثه بنشت,احمد شاملو,الف بامداد,,ساعت 10:21 توسط توفان | |

روزی زیر سایه ی بیدی همانی که به سخره گویندش مجنون گفت:سینه ی مرا اگر سالیان دازی بعد از مرگم بشکافند نام تو را حک شده خواهند یافت.گفتمش:و اگر سینه مرا هزارگانی بعد با خنجری کند بشکافند خون سینه ام تمامی خاطرات را بر در و دیوار این شهر مرده خواهد نوشت و مردمان آن زمان را زامبی های دوست داشتن خواهد کرد.خندید و قهقهه سر داد و گفت:دیوانه و گذشت آن روز و روز ها گذشتند و روزی آمد که رفت.آری رفت و نماند تا اینک بگویمش آری دیوانه ام.دیوانه اویم که تنهایم گذاشت.و رفت و نماند تا بگویمش دیوانه ات بوده ام،هستم و تا ابد دیوانه اش خواهم ماند.
نوشته شده در پنج شنبه 13 / 11 / 1390برچسب:بید,مجنون,سینه شکافتن,دیوانه,حک,سینه,خواهم مان,ساعت 19:26 توسط توفان | |

بر سر مثقالی بحث شان شده بود دیگری با بافورش در پی زغالی خوب می گشت.پسر جوان همسایه سمت چپی مان با هروئئن و أدامس و فندک و...مکان نداشت.همسایه کمی پا به سن گذاشته ی سمت راست مان سیگاری اش را می چاقید.أن یکی شیشه داشت اما پایپش ترک خورده بود.این یکی کراکش جور نبود.کارگری تمام روز را کار کرد تا شب را با کمی هروئین به صبح رساند اما میان راه دو اسکناس ده هزاری سبزو زیبا را گم کرد و تا صبح سرگردان پولش بود.کمی آن طرفتر یکی اشک خدا می خواست.چندی با هم فریاد می زنند عجوزه ی کمی ناشناخته کجا پیدا می شود. و آدمی که شیشه مصرف می کرد به این دلیل که فرزندش پاستیلش را ربوده بود به مشت و لگد گرفت.مردکی نخ را اشتباها به دندان هایش ساباند.و توهمی سر گیجه وار در من شروع گشت و سیگارم را روشن کردم.من پاکت سیگارم را پیدا کرده بود.دودش در فضا پیچید.وارد توهمی شدم. اتاقم دود بود .لابه لای دودها.مرزی سر حد حقیقت و تخیل.کتیبه ای می بینم.آیا سر در گمی مرا بدینجا کشانده؟یقینا نه.آیا حقیفت محض طلوع کرده؟یقینا آری.باز سیگاری دیگر آتش می زنم.کتیبه نمایان تر می شود .بر دل سفیدش با خطوطی سیاه نگاشته شده: جوان ایرانی....................................................مابقی اش ناخواناست.کتیبه دورتر می رود تا جایی که لحظه به لحظه از تجسم فاصله می گیرد و در نیستی مطلق غرق می شود.دود های کاذب به سیگارم برمی گردند و سیگارم را در مکان لاتغیرش به زبان مرگ می سپارم و من ماندم و سیگاری مرده و لهیده و قلمی فرسوده و خشکیده و افکاری سرخورده و نسنجیده که در درون متلاشی من جمع می گردند تا به بدبختی منفور دیگری از نو بنگریم.

عزیزم هرشب من شب یلداست و با یاد رنگ و بوی تو هر شب را به صبح می رسانم و مدام بالش خیس خود را با اشک هایم غسل می دهم تا مبادا دیگر بوی گیست را ندهد و بدان که به یادت دود سیگارها در گلویم که می شکنند.افیون دیگرپاسخگویم نیست و به قول آن زنکه: مستی هم دیگه درد منو دوا نمی کنه.آری عزیزم حالم دو بعدی ست.هر دم که یادت می آورم هم خوبم هم بد.هر دم که خنده هایت را به یاد می آورم
ادامه مطلب
نوشته شده در پنج شنبه 6 / 11 / 1390برچسب:حال دو بعدی,,قلم,,کاغذ,شهوت,عشق,قضات,دادگاه,محکمه,مغزپوکیده,تازیانه,ساعت 14:41 توسط توفان | |

آخر در دشت غربت بی دستانت آرام می میرم و آنقدر می نویسم که بدانی می دانم شانه هایم را برای گریه کردن دوست نداشتی و آنقدر می گویم که بدانی خاموشی مهلک جانم را در آغوش گرفته وآنقدر فریاد می زنم که بدانی بی دستان گرمت در این شهر پر تشویر گم می شوم و به دشتی غریب باز بی دستان گرمت می کوچم تا آرام آرام بمیرم..............
نوشته شده در دو شنبه 1 / 11 / 1390برچسب:,ساعت 13:20 توسط توفان | |

عشق بر وجودم خیمه زد تا بل محبوبم رابه دست آرم و من سراسر وجودم را چکاندم در جمله ای و به پیشوازت فرستادم شاید که خرامان سوی خیمه ی عشق آیی.آری چکیده ی وجودم این بود: دوستت دارم را با هزاران دلهره و تشویش در پیش قدوم نازنینت ذبح کردم و من ندانستم که در دستانت را در دستان دیگری نهادی و خرامان به سوی خیمه ی او می روی. واین چنین شد که خیمه ام رو به آلونی آورد وذبح خویشتن ام بیهوده جلوه داد....
نوشته شده در شنبه 27 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 10:38 توسط توفان | |

برف شدیدی می بارید ومن فارغ ز هر اندیشه ی روزانه در خودم مثه لاک پشت فرو رفته بودم و به اتفاقی که چن روز پیش واسم شکل گرفت چنگ تفکر انداخته بودم و اصلا به اطرافم نگاه نمی کردم و می رفتم و می رفتم.یقه ی پالتوام رو تا بناگوشم بالا کشیده بودم تا سرما و برف که دست به دست همدیگه داده بودند تا منو از پا درآند کمتر اذیتم کنن.تو خودم داشتم سیر می کردم و متوجه ی چیزی نبودم.تازه می خواستم از بپییچم تو خیابون بعدی که یه صدایی منو به خودم آورد
ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 15:0 توسط توفان | |

وچه آسان در دفتر وجودت پاک شدم هرچند که با مداد استدلرمرا نوشته بودی.......................و چه راحت در اوراق زندگی ات، با غلط گیرت،بودن مرا خط زدی هرچند با خودکار کنکو هستی مرا هک کرده بودی..............و چه سهل،فراموش شدم در سینه ات هرچند که......................................ذره ذره ی وجودم را به وجودت پیوند زده بودی.
نوشته شده در جمعه 14 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 19:10 توسط توفان | |

باردیگردلم می خواهدباد زوزه کشان همانندتازیانه ای برچهره ای وزدویابرفی شدیدبه روی صورتم نشیند و ازشدت سرما گوش هایم به سان آجری نیم پخته سرخ گردند ومن پقه پالتوام را کشیده ودست در جیب هایش گذارده باشم و خیابان ها،کوچه ها،پارک ها وهر چیزی راکه جلو پاهایم قرارگیردبالا و پایین کنم.گاهی بایستم وسیگاری درآورم وبرلب نهم‎ ‎و تا زمانی که فوران آتشفشان اندیشه،ذره ذره ی پیکرم را ذوب گرداند..... نیاسایم....
نوشته شده در دو شنبه 10 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 8:53 توسط توفان | |

آمدیم:گریستیم...........ماندیم:خندیدیم و گریستیم..........می رویم.........نمی خندیم و نمی گرییم.............اینست زندگی:گاه خنده،گاه گریه......
نوشته شده در پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:33 توسط توفان | |

من ابدیت خویشتن را در فراق شیرین تو گره زده ام نه وصال تلخت ای سراپا شرر
نوشته شده در پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:29 توسط توفان | |

چکونه باورت سازم این تن از خاک ساخته بی حضور تو ویران می شود و این روح از خدا به عاریت گرفته شده سرد
نوشته شده در پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:23 توسط توفان | |

دلم تنگ است..دلم تنگ است ز دست تمام نامردمی ها.تمام نا مهربانی ها،تمام فاصله ها.دلم تنگ است نه برای آنکه عاشقی جوک است،نه برای آنکه دیگر نسیم میان علف زارها غوغا نمی کند وباد در گندم زارها هیاهو.دلم تنگ است نه از آن جهت که گرمای تابستان را با سرمای کولری عقب گرد می دهیم،نه از آن جهت که سرمای زمستان را دیگر با هیزم و کرسی جشن نمی گیریم.دلم تنگ است نه به آن دلیل که بهار به سان سابق دیگر نمی گرید،نه آن دلیل که از پاییز،
ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 7 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 22:23 توسط توفان | |

من محتاج،نگاه مست دو چشمت نبودم.من محتاج سراپاگوش بودن جنون آمیز نبودم،من محتاج نوازش اسراروار دو دستت نبودم.من محتاج همقدم اعجاب برانگیز دو پایت نبودم.من محتاج سراسر ورد زبان سحرآفرینت نبودم.من محتاج تک منزل دار بودن شاه نشین سینه ات نبودم.من تنها..........محتاج......لخندی کوچک.....بودم.....
نوشته شده در جمعه 7 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 22:1 توسط توفان | |

ذکر دیدار روی تو،نغمه شب و روز لبان من است.
نوشته شده در جمعه 7 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 21:52 توسط توفان | |

گمان می کردم که هم نشین منی ولی افسوس دیر فهمیدم هم پیاله منی و هم نشین دیگران
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 23:11 توسط توفان | |

بر سر دو راهی هیچ و پوچ ایستاده ایم و غافل از آن که عمر بیهوده می گذرد و راه را از بی راه نشناخته ایم.
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 23:6 توسط توفان | |

من به خود همی نازم که تک ویرانه نشین کاخ دار منم
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 14:22 توسط توفان | |

به حرمت نگاهت ، مسکوت می گذارم دهکده ی دلم را درهیاهوی شهر
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 14:16 توسط توفان | |

شوق پرواز دارم اما دریغ زمانه پر و بالم بشکانده است
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 14:8 توسط توفان | |

خودکاری نیمه تمام سیگاری بی محتوا اتاقی درهم و تار وشعری خسته بضاعت اندک منند. با این بضاعت اندکم روزنی می جویم نیر شایسته ی وجودت تا چشمانم،غرقه در نور نگاهت کنند.
نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 21:16 توسط توفان | |

ساختن راهمه دیدند افسوس کس سوختن را تماشا نکرد.سوختنم را میز محکمه،محکمه ناپسندش خواند.جماعتی خلسه نامیدندش و کمی مستی و باقی نئشگی و انگشت شماری جنون خواندندش و هیچ کس... هیچ کس ندانست یا نفهمید که دوست داشتن است سوختن من
نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:51 توسط توفان | |

کاش مهار اسب سرکش تقدیر در دستان من بود تا چنان به سوی تو تازانمش که شیهه اش گوش فلک را کر سازد اما تو را به رقص آوراند که من تنها برای رقص تو کاش ها را زمزمه ی زبانم می سازم
نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 19:49 توسط توفان | |


Power By: LoxBlog.Com