عشق بر وجودم خیمه زد تا بل محبوبم رابه دست آرم و من سراسر وجودم را چکاندم در جمله ای و به پیشوازت فرستادم شاید که خرامان سوی خیمه ی عشق آیی.آری چکیده ی وجودم این بود: دوستت دارم را با هزاران دلهره و تشویش در پیش قدوم نازنینت ذبح کردم و من ندانستم که در دستانت را در دستان دیگری نهادی و خرامان به سوی خیمه ی او می روی. واین چنین شد که خیمه ام رو به آلونی آورد وذبح خویشتن ام بیهوده جلوه داد....
برف شدیدی می بارید ومن فارغ ز هر اندیشه ی روزانه در خودم مثه لاک پشت فرو رفته بودم و به اتفاقی که چن روز پیش واسم شکل گرفت چنگ تفکر انداخته بودم و اصلا به اطرافم نگاه نمی کردم و می رفتم و می رفتم.یقه ی پالتوام رو تا بناگوشم بالا کشیده بودم تا سرما و برف که دست به دست همدیگه داده بودند تا منو از پا درآند کمتر اذیتم کنن.تو خودم داشتم سیر می کردم و متوجه ی چیزی نبودم.تازه می خواستم از بپییچم تو خیابون بعدی که یه صدایی منو به خودم آورد ادامه مطلب
وچه آسان در دفتر وجودت پاک شدم هرچند که با مداد استدلرمرا نوشته بودی.......................و چه راحت در اوراق زندگی ات، با غلط گیرت،بودن مرا خط زدی هرچند با خودکار کنکو هستی مرا هک کرده بودی..............و چه سهل،فراموش شدم در سینه ات هرچند که......................................ذره ذره ی وجودم را به وجودت پیوند زده بودی.
باردیگردلم می خواهدباد زوزه کشان همانندتازیانه ای برچهره ای وزدویابرفی شدیدبه روی صورتم نشیند و ازشدت سرما گوش هایم به سان آجری نیم پخته سرخ گردند ومن پقه پالتوام را کشیده ودست در جیب هایش گذارده باشم و خیابان ها،کوچه ها،پارک ها وهر چیزی راکه جلو پاهایم قرارگیردبالا و پایین کنم.گاهی بایستم وسیگاری درآورم وبرلب نهم و تا زمانی که فوران آتشفشان اندیشه،ذره ذره ی پیکرم را ذوب گرداند..... نیاسایم....
دلم تنگ است..دلم تنگ است ز دست تمام نامردمی ها.تمام نا مهربانی ها،تمام فاصله ها.دلم تنگ است نه برای آنکه عاشقی جوک است،نه برای آنکه دیگر نسیم میان علف زارها غوغا نمی کند وباد در گندم زارها هیاهو.دلم تنگ است نه از آن جهت که گرمای تابستان را با سرمای کولری عقب گرد می دهیم،نه از آن جهت که سرمای زمستان را دیگر با هیزم و کرسی جشن نمی گیریم.دلم تنگ است نه به آن دلیل که بهار به سان سابق دیگر نمی گرید،نه آن دلیل که از پاییز، ادامه مطلب
من محتاج،نگاه مست دو چشمت نبودم.من محتاج سراپاگوش بودن جنون آمیز نبودم،من محتاج نوازش اسراروار دو دستت نبودم.من محتاج همقدم اعجاب برانگیز دو پایت نبودم.من محتاج سراسر ورد زبان سحرآفرینت نبودم.من محتاج تک منزل دار بودن شاه نشین سینه ات نبودم.من تنها..........محتاج......لخندی کوچک.....بودم.....
خودکاری نیمه تمام
سیگاری بی محتوا
اتاقی درهم و تار
وشعری خسته
بضاعت اندک منند.
با این بضاعت اندکم روزنی می جویم نیر
شایسته ی وجودت تا چشمانم،غرقه در نور
نگاهت کنند.
ساختن راهمه دیدند افسوس کس سوختن را تماشا نکرد.سوختنم را میز محکمه،محکمه ناپسندش خواند.جماعتی خلسه نامیدندش و کمی مستی و باقی نئشگی و انگشت شماری جنون خواندندش و هیچ کس... هیچ کس ندانست یا نفهمید که دوست داشتن است سوختن من
کاش مهار اسب سرکش تقدیر در دستان من بود تا چنان به سوی تو تازانمش که شیهه اش گوش فلک را کر سازد اما تو را به رقص آوراند که من تنها برای رقص تو کاش ها را زمزمه ی زبانم می سازم
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
توهمات
و آدرس
2fan3.LXB.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.