توهمات

ته مانده یک مغز که سال پیش پوکید

عشق بر وجودم خیمه زد تا بل محبوبم رابه دست آرم و من سراسر وجودم را چکاندم در جمله ای و به پیشوازت فرستادم شاید که خرامان سوی خیمه ی عشق آیی.آری چکیده ی وجودم این بود: دوستت دارم را با هزاران دلهره و تشویش در پیش قدوم نازنینت ذبح کردم و من ندانستم که در دستانت را در دستان دیگری نهادی و خرامان به سوی خیمه ی او می روی. واین چنین شد که خیمه ام رو به آلونی آورد وذبح خویشتن ام بیهوده جلوه داد....
نوشته شده در شنبه 27 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 10:38 توسط توفان | |

برف شدیدی می بارید ومن فارغ ز هر اندیشه ی روزانه در خودم مثه لاک پشت فرو رفته بودم و به اتفاقی که چن روز پیش واسم شکل گرفت چنگ تفکر انداخته بودم و اصلا به اطرافم نگاه نمی کردم و می رفتم و می رفتم.یقه ی پالتوام رو تا بناگوشم بالا کشیده بودم تا سرما و برف که دست به دست همدیگه داده بودند تا منو از پا درآند کمتر اذیتم کنن.تو خودم داشتم سیر می کردم و متوجه ی چیزی نبودم.تازه می خواستم از بپییچم تو خیابون بعدی که یه صدایی منو به خودم آورد
ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 17 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 15:0 توسط توفان | |

وچه آسان در دفتر وجودت پاک شدم هرچند که با مداد استدلرمرا نوشته بودی.......................و چه راحت در اوراق زندگی ات، با غلط گیرت،بودن مرا خط زدی هرچند با خودکار کنکو هستی مرا هک کرده بودی..............و چه سهل،فراموش شدم در سینه ات هرچند که......................................ذره ذره ی وجودم را به وجودت پیوند زده بودی.
نوشته شده در جمعه 14 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 19:10 توسط توفان | |

باردیگردلم می خواهدباد زوزه کشان همانندتازیانه ای برچهره ای وزدویابرفی شدیدبه روی صورتم نشیند و ازشدت سرما گوش هایم به سان آجری نیم پخته سرخ گردند ومن پقه پالتوام را کشیده ودست در جیب هایش گذارده باشم و خیابان ها،کوچه ها،پارک ها وهر چیزی راکه جلو پاهایم قرارگیردبالا و پایین کنم.گاهی بایستم وسیگاری درآورم وبرلب نهم‎ ‎و تا زمانی که فوران آتشفشان اندیشه،ذره ذره ی پیکرم را ذوب گرداند..... نیاسایم....
نوشته شده در دو شنبه 10 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 8:53 توسط توفان | |

آمدیم:گریستیم...........ماندیم:خندیدیم و گریستیم..........می رویم.........نمی خندیم و نمی گرییم.............اینست زندگی:گاه خنده،گاه گریه......
نوشته شده در پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:33 توسط توفان | |

من ابدیت خویشتن را در فراق شیرین تو گره زده ام نه وصال تلخت ای سراپا شرر
نوشته شده در پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:29 توسط توفان | |

چکونه باورت سازم این تن از خاک ساخته بی حضور تو ویران می شود و این روح از خدا به عاریت گرفته شده سرد
نوشته شده در پنج شنبه 8 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:23 توسط توفان | |

دلم تنگ است..دلم تنگ است ز دست تمام نامردمی ها.تمام نا مهربانی ها،تمام فاصله ها.دلم تنگ است نه برای آنکه عاشقی جوک است،نه برای آنکه دیگر نسیم میان علف زارها غوغا نمی کند وباد در گندم زارها هیاهو.دلم تنگ است نه از آن جهت که گرمای تابستان را با سرمای کولری عقب گرد می دهیم،نه از آن جهت که سرمای زمستان را دیگر با هیزم و کرسی جشن نمی گیریم.دلم تنگ است نه به آن دلیل که بهار به سان سابق دیگر نمی گرید،نه آن دلیل که از پاییز،
ادامه مطلب
نوشته شده در جمعه 7 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 22:23 توسط توفان | |

من محتاج،نگاه مست دو چشمت نبودم.من محتاج سراپاگوش بودن جنون آمیز نبودم،من محتاج نوازش اسراروار دو دستت نبودم.من محتاج همقدم اعجاب برانگیز دو پایت نبودم.من محتاج سراسر ورد زبان سحرآفرینت نبودم.من محتاج تک منزل دار بودن شاه نشین سینه ات نبودم.من تنها..........محتاج......لخندی کوچک.....بودم.....
نوشته شده در جمعه 7 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 22:1 توسط توفان | |

ذکر دیدار روی تو،نغمه شب و روز لبان من است.
نوشته شده در جمعه 7 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 21:52 توسط توفان | |

گمان می کردم که هم نشین منی ولی افسوس دیر فهمیدم هم پیاله منی و هم نشین دیگران
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 23:11 توسط توفان | |

بر سر دو راهی هیچ و پوچ ایستاده ایم و غافل از آن که عمر بیهوده می گذرد و راه را از بی راه نشناخته ایم.
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 23:6 توسط توفان | |

من به خود همی نازم که تک ویرانه نشین کاخ دار منم
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 14:22 توسط توفان | |

به حرمت نگاهت ، مسکوت می گذارم دهکده ی دلم را درهیاهوی شهر
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 14:16 توسط توفان | |

شوق پرواز دارم اما دریغ زمانه پر و بالم بشکانده است
نوشته شده در شنبه 6 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 14:8 توسط توفان | |

خودکاری نیمه تمام سیگاری بی محتوا اتاقی درهم و تار وشعری خسته بضاعت اندک منند. با این بضاعت اندکم روزنی می جویم نیر شایسته ی وجودت تا چشمانم،غرقه در نور نگاهت کنند.
نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 21:16 توسط توفان | |

ساختن راهمه دیدند افسوس کس سوختن را تماشا نکرد.سوختنم را میز محکمه،محکمه ناپسندش خواند.جماعتی خلسه نامیدندش و کمی مستی و باقی نئشگی و انگشت شماری جنون خواندندش و هیچ کس... هیچ کس ندانست یا نفهمید که دوست داشتن است سوختن من
نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 20:51 توسط توفان | |

کاش مهار اسب سرکش تقدیر در دستان من بود تا چنان به سوی تو تازانمش که شیهه اش گوش فلک را کر سازد اما تو را به رقص آوراند که من تنها برای رقص تو کاش ها را زمزمه ی زبانم می سازم
نوشته شده در چهار شنبه 5 / 10 / 1390برچسب:,ساعت 19:49 توسط توفان | |


Power By: LoxBlog.Com