توهمات

ته مانده یک مغز که سال پیش پوکید

مثه یه...
ادامه مطلب
نوشته شده در شنبه 18 / 11 / 1390برچسب:زندگی منجمد,پیاده رو منجمد,توهم,اخ و تف خونی,شوخی دستی,سیگار,ساعت 22:13 توسط توفان | |

بر سر مثقالی بحث شان شده بود دیگری با بافورش در پی زغالی خوب می گشت.پسر جوان همسایه سمت چپی مان با هروئئن و أدامس و فندک و...مکان نداشت.همسایه کمی پا به سن گذاشته ی سمت راست مان سیگاری اش را می چاقید.أن یکی شیشه داشت اما پایپش ترک خورده بود.این یکی کراکش جور نبود.کارگری تمام روز را کار کرد تا شب را با کمی هروئین به صبح رساند اما میان راه دو اسکناس ده هزاری سبزو زیبا را گم کرد و تا صبح سرگردان پولش بود.کمی آن طرفتر یکی اشک خدا می خواست.چندی با هم فریاد می زنند عجوزه ی کمی ناشناخته کجا پیدا می شود. و آدمی که شیشه مصرف می کرد به این دلیل که فرزندش پاستیلش را ربوده بود به مشت و لگد گرفت.مردکی نخ را اشتباها به دندان هایش ساباند.و توهمی سر گیجه وار در من شروع گشت و سیگارم را روشن کردم.من پاکت سیگارم را پیدا کرده بود.دودش در فضا پیچید.وارد توهمی شدم. اتاقم دود بود .لابه لای دودها.مرزی سر حد حقیقت و تخیل.کتیبه ای می بینم.آیا سر در گمی مرا بدینجا کشانده؟یقینا نه.آیا حقیفت محض طلوع کرده؟یقینا آری.باز سیگاری دیگر آتش می زنم.کتیبه نمایان تر می شود .بر دل سفیدش با خطوطی سیاه نگاشته شده: جوان ایرانی....................................................مابقی اش ناخواناست.کتیبه دورتر می رود تا جایی که لحظه به لحظه از تجسم فاصله می گیرد و در نیستی مطلق غرق می شود.دود های کاذب به سیگارم برمی گردند و سیگارم را در مکان لاتغیرش به زبان مرگ می سپارم و من ماندم و سیگاری مرده و لهیده و قلمی فرسوده و خشکیده و افکاری سرخورده و نسنجیده که در درون متلاشی من جمع می گردند تا به بدبختی منفور دیگری از نو بنگریم.


Power By: LoxBlog.Com